خادم | شهرآرانیوز؛ امروز، دوربینِ همیشه همراه، باوجود تمام مزایا و خوبی هایش، عکس گرفتن و ثبت تصویر ـ و نه عکاسی ـ را به امری پیش افتاده، سطحی و عادی بدل کرده و سبب از چشم و سکه افتادن عکس و عکاسی ـ در برخی شاخههایش بیشتر ـ شده است؛ اما همیشه چنین نبوده است.
برای مثال، در زمان ممنوعیت عکاسی در داخل حرم و نبود امکانات، عکاسی حرم بارگاه در بیرون از این مکان پا گرفت و زائر و مجاور برای ثبت تصویری یادگاری ــ که گاه حتی جنبهای متبرک هم به خود میگرفت ــ جلوی پردههای نقاشی شده از صحنها یا ضریح میایستادند و با چند ژست ویژه ــ که دست برسینه بودن به نشانه احترام شاخصترین و پرتکرارترینِ آنها بود ــ تصویری از خود ثبت میکردند. البته بعدها عکسهایی که عکاسان حرفهای گرفتند جای برخی پردههای نقاشی را گرفت. برخی از این عکسهای حرفهای هم به صورت کارت پستال یا قاب شده به خانهها رفت.
این سیر عکس گرفتن از حرم و در حرم، در مسیر ناگزیر خود و با افزوده شدن دوربین به گوشیهای همراه، تحولی بزرگ را تجربه کرد. حالا هرکسی میتواند، در هر زاویه و نقطهای در این مکان که امکان حضور در آن را دارد، عکسی از خود یا آن فضا بگیرد، هرچند تفاوت عکسِ یک عکاسِ حرفهای و عکاس آماتور بسیار است.
از جایی به بعد، در چارت اداری آستان قدس جایی هم برای عکاسان باز شد، کسانی که شغل و وظیفه شان عکس گرفتن از حرم و حال و هوای آن در مناسبت ها، و زائران و امثالهم بود. حسن توکلی یکی از این عکاسان است که چند دهه عکاس آستان قدس بوده است و حال انتشارات «به نشر» کتاب خاطرات او را چاپ و منتشر کرده است.
حسن توکلی، که اصالتا مشهدی است، سال ۱۳۳۶ در کرمانشاه به دنیا آمد. او، در گفت وگویی که پیش از این با «شهرآرا» داشته، آرزوی عکاس شدن را قدیمیترین آرزوی خودش بیان کرده است: «هروقت در مدرسه از من میپرسیدند: 'دوست داری در آینده چه کاره شوی؟ ' میگفتم: 'می خواهم عکاس و فیلم بردار شوم. ' عاشق دوربین بودم.» *
توکلی اولین دوربینش را در ۱۰ سالگی میگیرد، آن هم از شرکت آدامس «خروس نشان». او ماجرای به دست آوردن این دوربین و نخستین سوژه هایش را این طور تعریف کرده است: «یک دوربین قدیمی بود که فیلم دوازده تایی میخورد. باید پانصد پوست آدامس جمع میکردی تا بتوانی یکی از این جوایز را ببری. جوایز توپ بود و دوربین. من با هزار بدبختی پانصد پوست جمع کردم و بردم. گفتند: 'توپ میخواهی یا دوربین؟ ' گفتم: 'دوربین. ' قیمتش هشت تومان بود. اولین عکس را از بچههای کوچه مان گرفتم. بچهها را میگذاشتم تیر دروازه و ازشان عکس میگرفتم.»
توکلی از سال ۱۳۶۳ به صورت جدی و تمام وقت عکاس آستان قدس شد و درطول ۳۰ سال پس از آن، ۳۵هزار عکس گرفت که بیشتر از اماکن و معماری حرم بود، عکسهایی که به صورت پُستر، بنر و شاسی چاپ شده، در نمایشگاههای داخلی و خارجی مختلفی به نمایش درآمده و در کتابهایی که درزمینههای مختلف هنری مانند کاشی کاری و آیینه کاری بوده هم به چاپ رسیدهاند.
کتاب «عکاس باشی»، که خاطرات این عکاس است، به قلمام البنین ماهر، نویسنده مهاجر اهل افغانستان، است. این کتاب متشکل است از ۱۴۴ صفحه در ۲۹ فصل. اثر به سه بخش کلی تقسیم میشود که هرکدام به دورانی از زندگی توکلی میپردازد. این بخشها به ترتیب «اوسنه نوجوانی»، «اوسنه جوانی» و «اوسنه دل اندروایی» نام گذاری شده است. «اوسنه دل اندروایی» درواقع ویژه زمانی است که توکلی به میان سالی رسیده و به عنوان عکاس آستان قدس رضوی درحال خدمت است.
ماهر، نویسنده کتاب، در مراسم رونمایی از این اثر در مورد شیوه نگارش «عکاس باشی» گفته است: «تکنیکی که برای نوشتن به کار رفته تکنیک پرتره نویسی است. درست است که این اثر با واقعیت زندگی این استاد عکاسی سروکار دارد و درواقع خاطرات شخصی است که درقید حیات است و تمام هم اتفاقات واقعی است، اما به خاطر اینکه اثر زمینه داستانی داشته باشد و برای مخاطب جذابتر و قابل فهمتر باشد از تکنیک پرتره در این اثر استفاده شده است. تکنیک پرتره سه آیتم مهم دارد: خلق قهرمان، مکان و اتمسفر، و در آخر جغرافیا. در این اثر، حسن توکلی به عنوان قهرمان است و مکان هم شهر مقدس مشهد است، و جغرافیا به برخوردهایی که فرد با اطرافش دارد برمی گردد.»
عکاسی «دوستی» را توی یکی از همان روزهایی که درمانده راهی خانه شده بود کشف کرد. توی محله بالاخیابان بود و زده و زخمی و خراب، درست عین خودش. اولش خیال میکرد صاحبی دارد و آقا بالاسری، اما توی رفتوآمدهای چندینوچندباره فهمید یله و تکوتنها، جدا از همه، یک گوشهای افتاده، و باز هم عین خود خود حسن.
عکاسی «دوستی» شد مأمن و مأوایش. نشست و برخاست. توی رؤیاهاش لنزها را بهدست گرفت و دوربینهای حرفهای خرید، عکس انداخت و چاپ و ظهور کرد؛ بازارش روزهای اول کساد بود، اما نرمنرمک جان گرفت و سکه شد. با همین فکروخیالها، پلهها را دوتا یکی بالا رفت. جای لگدهای قابیل روی ساقهایش هنوز زُقزُق میکرد و میسوخت.
*این گفتوگو توسط الهام ظریفیان انجام شده و با عنوان «عکاس صحن سپید» در روزنامه مورخ ۲۵ آبان ۱۴۰۱ انتشار یافته است.